چیزی میدونی از حالم؟
حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟
چی داری میگی تو گوشم؟اینکه ترکم نمی کنی!
دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رو لبت
همونجوری بسوزونت که من می سوختم تو تبت
تو این ترانه هم می خوام اشکم و فریاد بزنم
می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم
حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد
برگشتی هی به من میگی اون روزا رو یادت بیاد!
اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات
هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشمات
اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها
تا خود صبح عاشق کشی، کشتن من تو لحظه ها
اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات
لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات
اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟
می دونی از وقتی رفتی شکسته شد پر و بالم؟
می دونی غم چه رنگیه؟ به اون سیاهی چشات
به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات
حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی
خسته شدم از عاشقی، خدا خودت خوب میدونی
من و ببر از رو زمین می خوام عزیز تو بشم
خدا جونم یه کاری کن که دیگه از خواب پا نشم
نه اینکه خونمون باهم نمی خونه
ته فنجونمون باهم نمی خونه
باید با احترام ازهم جدا شیمو
باید تسلیم تصمیم خدا شیمو
بزار پایان ما با گریه امضا شه
به نفع هردوتامون بگو باشه
به نفع هردومون گرچه میدونم
غمت مثل خوره میوفته به جونم
میدونم رفتنت خیلی برام سخته
میدونم هرکی با تو باشه خوشبخته
میدونم سخته اما با خودت لج کن
سر همین دوراهی راهتو کج کن
نمیگم من زدم احساسمو کشتم
نمیگم بعد تو خالی شده پشتم
نمیگم تا ابد یادت نمی افتم
فقط میگم جدایی رو پذیرفتم
از اینجا تا ته دنیا خداحافظ
اهای خوشبختیه فردا خداحافظ
یه خواهش میکنم حرف منو گوش کن
تمومه خاطره هامو فراموش کن...